سخن من
گرچه معلولم ولی انديشه ام معلول نيست هيچ مَجهولی برای فکر من مجهول نيست
اهل فِکر وهِمّت و شور وشعور و کوششم داوَری هایِ غلط درباره ام مَقبول نيست
عِزّت نَفسَم مرا نزد همه مُمتاز کرد با تَرحُّم گر نگاهم می کنی مَعقول نيست
نَقصِ جِسمی مانع کار وتلاش من نشد هيچ مَعلولی به جُرم عِلتَش مَعزول نیست
سینه ی ما خانه ی عشق وصفا وعزّت است جُزوفا وجز محبّت اندرين کَشکول نیست
حاصل کارم هنرهای ظريف دستی است جز هنر در غرفه ی صاحبدلان محصول نيست
اشتغال ما به شغل دولتی نا گفته به جز کمی از ما به شغل دولتی مشغول نيست
اِنتظارم از همه اين است که مارا حِس کنند گر چه اين حِس کَردنيها بين ما مَعمول نيست
پُرسشی دارم زِ مَسؤولانِ کشور يک به يک از چه رو نِسبَت به مَعلولان کِسی مَسؤول نيست
آدمی را آدمیّت مَنزِلت باشد وبَس لُطفِ حَق بی آدَميت مَر تُرا مَشمول نيست
آفرينش، آفرين گويد به پاس هِمَّتم هر که گويد آفرين بر هِمَّتم مَغفول نیست
با شَريفان اُنس واُلفَت گير و دايم شاد باش چون سُخن هايش درست ولااقل مَجعول نیست
... [ادامه]